علی شریعتی جامعه شناسی که رویکردی جامعه شناختی برای اسلام تبیین نمود
اصولا از بعد فلسفه شناسی در باب هر پدیده، باید از سه زاویه هستی شناسی، معرفت شناسی(شناخت شناسی) و روش شناسی به مطالعه و بررسی وجودی آن پرداخت. این سه رویکرد در سنت پژوهش کمک می کنند تا در مقوله پدیدارشناختی، به شناخت و درک عمقی دست یافته و پدیده از تمامی زوایا مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد.
پدیده دین نیز از این قاعده مستثنی نبوده و اگر بخواهیم هر دینی را در منصه پژوهش شناسی قرار دهیم، بیگمان باید از سه زاویه هستی شناسی(وجودیابی)، معرفت شناختی(شناسایی بستری) و روش شناختی(راه شناخت) بهره برده و تحلیل شناسی کاملی را از دین انجام دهیم. اما می دانیم ادیان راهکردهای خیلی متفاوتی در زمینه فلسفه شناسی ندارند و عموما بر وجه اصول شناختی استقرار می یابند.
بدین روی ادیان الهی همواره با تکیه بر دکترین اصول گذاری «بایدها و نبایدها» در برابر بشریت، آیین و سنت را شالوده هدایت بشری قرار می دهند. و همینطور علمای اسلامی(شیعه و سنی) با برداشتی از کتاب مقدس و تبیین سیره انبیا و امامان، الگویی با اصول فقهی را مبنای هدایت بشریت تعیین و تبیین می نمایند.
اما علی شریعتی به علت دانش آموختگی در دانشگاه های غربی(سوربون فرانسه) راهکردشناختی جدیدی را برای دین اسلام طراحی نمود. او بر این نظریه بود که فقه اسلامی قابلیت راهبری اجتماعی را نداشته و دین اسلام ظرفیتی فراتر از اصول فقهی را داراست. لذا تلاش نمود با ترسیم بعدی نوین در تحلیل شناختی دین اسلام، راهکرد جامعه شناختی را جایگزین فقه شناسی نماید. یعنی او از اساس سنت شناختی دین را تغییر داد.
او معتقد بود اسلام روحانی پویایی ایجاد تحرکات کارامد در راستای تحولات اجتماعی را ندارد. او با پیروی از تفکرات اندیشمندانی چون هانری کوربن، ژان پل سارتر و دیگر اندیشمندان صده های نوزدهم و بیستم، قصد نمود اسلام را از پیله سنت روحانی گرایی خارج و سنت انقلابی تحول گرا را به حوزه فلسفه شناختی اسلام وارد نماید.
پارادایم هستی شناسی شریعتی، اسلام را از آسمان و متافیزیک به زمین آورد و با تفکری بر مبنای علم جامعه شناسی، معرفت شناختی اسلام را نیز رنگی زمینی داد. او حتی در وجه روش شناسی، رویکرد تجربی را پیشه نمود و احکامی چون روزه، نماز، حج و غیره را بر مبنای تجربه شناسی زمینی تعریف کرد.
الگوی شریعتی ضمن اینکه تبیینی نوباوه از اسلام بود و اسلام را برمبانی جامعه شناسی نوین تفسیر می کرد. اما با این حال تفاسیر او از اسلام هرگز مورد موافقت دستگاه روحانیت به عنوان متولی اصلی اسلام شیعی نبود. شریعتی به واسطه دانش آموختگی در فرنگ، بشدت تابع جریان روشنفکری غربی با گرایش چپ قرار داشت. او مایل بود مطالعه تحلیلی جنبش رنسانس غربی را برای رنسانس شیعی پیاده نماید.
او با مطالعه خیزش اصلاح دینی از دل روشنگری برساخته ازقرون وسطی، در نظر داشت اسلام را از ناوردگاه اسلام سنتی یا همان سنی گرایی خارج گردانده و پروتستانتیسم اسلامی را با استحاله سنت سنی به سنت شیعی زنده گرداند. او ضمن اینکه «شیعه فقهی» را بالنده نمی دانست، ولی براین باور بود تا با درخشش عدل امام علی و جهاد امام حسین، اسلامی ضد ستم و عدالت محور را جایگزین رویکرد سنی واپسگرا و رویکرد فقهی سنت گرا استقرار نماید.
بنیان تئوری او براین بود که بمانند غربیان، با نفی اسلام کاتولیک با رهبری روحانیت، جریان استحاله تشیع را با فراگشت شیعه صفوی به شیعه علوی دنبال نماید. بدین روی نوآفرینی شیعی را در دو بستر استقرار می داد. نخست همانند جریان اصلاح دینی در غرب، فرگشت تشیع صفوی به تشیع علوی را دنبال نمود. و سپس درنظر داشت با تقلید از جنبش اومانیسم غربی در قرن نوزدهم، اگزیستانسیالیسم سارتر را با محوریت اصالت انسانی، با اگزیستانسیالیسم اسلامی با محوریت امامت شیعی گره بزند. الگویی که با سایشی با کمونیسم نوگرا در قرن بیستم جامعه بی طبقه توحیدی را آرمان شهر شریعتی قرار می داد.
کد کلیدی او برای احیای شیعه علوی و راهگشایی سوسیالیسم اسلامی، توصیه بازگشت به خویشتن خویش بود. او باور داشت که فرد شیعی به عنوان یک مسلمان اصیل، تکلیف دارد تا با بازگشت به اصالت حقیقی خویش، انسان انقلابی پیرو امامت شیعی را زنده گرداند.
رنسانس اسلامی او با فراگشت تناسب روحانیت – امت به امامت – ملت کلید خورد. او آرزو داشت تا در پیشگاه اسلام انقلابی برگرفته از جنبش های اسلامی در دو صده اخیر در سرتاسر جهان و به ویژه در خاورمیانه همچون عبدالناصر، سید قطب، اسدآبادی و اخوان المسلمین، اسلام پیله گرفته در دستگاه روحانیت را قربانی نوزایی خود کند.