تحول اجتماعی: با تغییر افراد و نظام حکمرانی؛ یا با تغییر نگرش و زیرساخت فرهنگ
تغییر جز جداناشدنی از هستی بوده و در تمامی فراگردهای زندگی جاری می باشد. هرچند ما نمی توانیم از تغییر فرار کنیم، اما می توانیم در برخی زمینه های تغییر، اثرگذاری مثبت یا منفی داشته باشیم. این اثرگذاری در حوزه هایی که در معرض دستکاری بشر هستند، بیشتر بوده و در حوزه های دور از دسترس، سخت یا ناممکن می باشد. جامعه که ساخته خود بشر می باشد، در دسترس بیشتری قرار دارد. و این دستکاری در مورد طبیعت دشوارتر است.
جامعه فضایی است که بشر اولیه ساخته تا در آن زندگی کند. ساختار جامعه در روزگاران قدیم ساده و امروز بسیار پیچیده شده است. و چون پیچیدگی زندگی و کیفیت زندگی در طول زمان در معرض دگرش کیفی بیشتری قرار دارد. لذا راهکارهای تغییر در ساختار زندگی نیز مستلزم دستاوردهای پیچیده می باشد.
اگر در قدیم جامعه بشری ساختاری عادی داشت و زندگی در برابر این سادگی، ساده بود. اما امروز سادگی پیشین را نداشته و هر روز شاهد پیچش بیشتری می باشیم. اگر نگاهی به تاریخ بشریت اندازیم، این فراگرد از سادگی به پیچیدگی در پیش چشمانمان قرار دارد. و در برخی هنگامه ها این تغییر به طوری ژرف می باشد، که از ماهیت تغییر فراتر رفته و گسست یا تحول عظیم نامیده می گردد.
مثلا تحول تاریخ از دوره سنگ به فلزات و یا تحول برده داری به دوره کشاورزی و یا رنسانس پساقرون وسطی و انقلاب صنعتی و همچنین فراگرد مدرنیته به فرامدرنیته، از فراگردهای گسست تاریخی شمرده می شوند. اعصاری که تاریخ بشری، شاهد جهشی کیفی بوده است. این تحول کیفی در زندگی چنان گویاست که انسان نمی تواند این تحول را نادیده گیرد.
این تحولات هیچگاه به صورت تصادفی و شانسی رخ نداده و خود بشر در این تحولات، فاعل شماره یک شمرده می شده است. اکنون نیز که تاریخ در پیچ مهمی قرار دارد و در تحول مئرنیته به فرامدرنیته قرار داریم، تصمیمات و انتخاب های ما انسان ها بسیار قابل توجه و تامل می باشد. جهان به این پیچش نگاهی عمیق دارد و آن را پیوسته رصد می کند.
اما ما ایرانیان هیچگاه چنین نبودیم. اساسا ما با تحول و گسست کیفی و دگرش ژرف غریبه می باشیم. ما پیوسته براین گمان هستیم که با تغییرات سطحی و موقتی، تحولاتی عظیم را رقم زنیم. فراگردی که بیگمان با تغییرات قشری و بدون عمق میسور نمی باشد. در همین راستا است که در حوزه تحول در حکمرانی و نظام هدایتگری جامعه، اساسا دچار عارضه های سهمگینی هستیم. ما در همیشه تاریخ، برآن می باشیم با آوردن افراد جدید و نظامی از قدرت جدید، تحولات اجتماعی را رقم زنیم. یعنی همان تغییرات صوری را دنبال می کنیم.
اساسا اگر بخشی از جامعه جهانی که جامعه پیشرو نام دارد، تحولات اجتماعی را با تغییر افراد و تفکرات نوین و نوآفرینی نگرش و فرهنگ اجتماعی پیگیر است. لیکن ما ایرانیان چنین نیستیم. شوربختانه ما هیچگاه تحول کیفی را در جامعه رقم نمی زنیم. بلکه عموما با حفظ زیرساخت و فرهنگ قدیمی، صرفا تغییر افراد را اعمال می کنیم. ما در این خیال هستیم که با فراگشتی در ساختار حکمرانی و جلوس افراد جدید، ایران را نوین و متحول نماییم. اما چه باک این شیوه تفکر و این سبک رفتار، به انسداد رسیده و در دنیای امروزی پاسخ نمی دهد. مناسبات دنیای معاصر با دنیای قدیم تفاوت بنیادی دارد. بدین لحاظ لازم می نماید طرحی نو دراندازیم.
این عادت فرهنگی ناپسند بیانگر آنست که ما، اساسا "تفکرگرا" نیستیم؛ بلکه "فردگرا" می باشیم. این رهیافت ما در دنیای معاصر ریشه در همان تفکرات پیشینی ما دارد. ما هنوز به این فهم نرسیده ایم که دنیای زندگی نیاز به تفکرات نو دارد. لذا هنوزهم تفکرات نوگرا را سرکوب و دفن می کنیم و گمان داریم با تغییر افراد، تفکرات نوین را قالب ریزی کنیم.
گفتمانی که هرگز به تحول اجتماعی ناب و نوگرا نمی رسد. البته هرچند این انسان است که اندیشه سازی می کند و افراد مختلف، اندیشه های ناب را تولید می گردانند. ولی باید در نظر داشته باشیم که تغییر فرد به تنهایی، اثربخشی در تحول سازی ندارد. ما باید گفتمان اجتماعی خود را با تغییر در نگرش و فرهنگ اجتماعی ایجاد کنیم. نگرش و فرهنگ به عنوان زیرساخت جامعه، مولفه تحول اجتماعی شمارش می گردند. و متاسفانه دلیل عمده عدم تحول در اجتماع ایران، مبتنی بر همین عدم تغییر در دیدگاه و فرهنگ اجتماعی ما می باشد.
خاطرنشان می نماید، تحول اجتماعی در اروپا با عنوان رنسانس اجتماعی در دوران پساقرون وسطی و یا انقلاب صنعتی در قرون هفده و هجدهم میلادی متکی بر تحول در فرهنگ اجتماعی بود. تحولی که با تغییر در نگاه و فرهنگ آغاز، و به تحول بنیادی در جامعه غرب انجامید.
تحول در گفتمان و ساختار حکمرانی در ایران نیز باید تابع همین معادله باشد. لیکن شوربختانه ما هنوز بر گفتمان قدیم جریان داریم. رهبران سیاسی در ایران عموما مطلق گرا و پایدار در قدرت تعریف می گردند. و اگر مدل ریاست جمهوری در ایران را قانونی ساخته ایم. اما ساختار بنیادی حکمرانی، فاصله عمیقی با الگوی دموکراسی مردم محور دارد. بدان صورت که اگر رییس جمهور با انتخابات تعیین می گردد، ولی پست های کلیدی در حوزه های قانون گذاری، قضاییه و حتی اجرایی، با گفتمان حکومتی منصوب می شوند. یعنی دقیقا فرهنگی که کماکان بر اقتدار و انحصار قرار داشته و حاکمیت سیاسی بر اصل تمامیت خواهی و خودکامگی مطلق بر تمامی امور کشور تکیه دارد.
احمد علینقی: پژوهشگر مدیریت اجتماعی