کتاب: غرب استمارگر - شرق استعمارپذیر
این عنوان برای کتابی است که مدیر سایت در حال نویسش آن می باشد. کتابی که در مراحل میانی قرار دارد و تا تکمیل آن چند ماهی دیگر طول خواهد کشید.
این کتاب دقیقا ماهیتی متضاد با آنچه درباره استعمارگرایی و تعریف استعمارمطلب نوشته شده و خوانده اید می باشد. در این کتاب به تفصیل به چرایی پیدایش استعمار در طول تاریخ کلان پرداخته می شود. محتوای جامع این کتاب به این موضوع اشاره دارد که بدانیم این استعمارگران نیستند که استعمارگر می شوند. بلکه این مستعمرات هستند که استعمارپذیر می گردند و خودشان عامل پدیده استعمار گرایی می باشند. زیراکه پدیده استعمار ناشی از خطای تفکر و نگاه نزد استعمارپذیران است که استعمارگران را به استعمارگری تشویق می کند. کتاب اشاره جالبی به مفهوم استعمارگری دارد و علت اساسی استعمارگری و مستعمره شدن کشورها را تبیین می نماید. اینکه چرا غرب لطیف(بعنوان وجه کلی) که مخالف جنگ است به جایگاه و نقش استعمارگری رسیده و شرق جنگاور(بعنوان وجه کلان) که پیوسته با استعمارگران می ستیزد، همیشه مستعمره است. وجالبتر آنکه شرق توان خروج از مستعمرگی را ندارد و هرچه بیشتر می کوشد، اما بازهم در دامن فراینداستعمارگری، پسرو و وابسته به استعمارگران می باشد.
مولفه کلیدی و قابل توجه با دو خصیصه شاخص و متضاد در درون دو قطب غرب استعمارگر و شرق استعمارپذیر، در این نکته نهفته است که جنگاوران (بطور اعم شرقیان) جنگ با دشمنی با مفهوم غرب را تنها راه نجات می دانند و مشخصا هوشمندی و عقلانیت نیز در پروسه مبارزه گری معنا پیدا می کنند. ولی غربیان مخالف با جنگ، مشخصا عقلانیت و هوشمندی را در تولید دانش و علوم مفید هزینه می کنند و رویکرد اندیشوی آنان نفوذ در بازارهای اقتصادی و فرهنگی شرقیان و دیگر ملل تحت سلطه(جهان دوم و سوم) است. همان کاری که امروز انجام می دهند و شرقیان نیز تمام قد بازار خود را به استعمارگران سپرده اند. اما تمامی کوشش شرقیان در مبارزه و ستیز فیزیکی با استعمارگران خلاصه شده است.
این موضوع وقتی اهمیت بیشتری پیدا می کند که بدانیم سازه فرهنگ(بعنوان عنصر بنیادی در ساخت و پرورش جوامع) اصولا و عموما بزرگترین اهرم کنشی هر ملت تلقی می شود و فرهنگ ملتهاست که چگونگی و کیفیت زندگی آنان را تعیین می کند. پس فرهنگ غالب و غنی، اهرم استعمارگری و فرهنگ ضعیف و خموده، اهرم استعمارپذیری شمرده می شود. این قضیه امروز دقیقا در شبکه جهانی جاری است و کشورهای پیشرو از فرهنگ پویا و کارامد بهره مندند و کشورهای عقب مانده نیز پیوسته در معرض مقوله ای با نام تهاجم فرهنگی قرار دارند. به همین روی است که در دوره معاصر شاهد آن هستیم که فرهنگ غربی در دنیا می دود و رسوخ می کند. اما فرهنگ شرقی مدام در معرض استحاله و تهی شدن توسط فرهنگ غربی است(بد نیست به مقاله من با عنوان: «چرا فرهنگ ژاپن راه نمی رود، اما فرهنگ آمریکا با سرعت می دود» مراجعه گردد).
آیا غیر از این است؟! یا به واقع چرا چنین است؟ آیا این رخداد جالب و قابل تامل نیست؟؟!! 23/02/98