مبانی فکری- نظری من در مورد مدیریت جامعه
ازبدو پیدایش آدمی بر روی سیاره زمین، پدیده ای با نام جامعه انسانی پدیدار گشته و آدمی در دل طبیعت بوده که تاریخ کلان را پرداخته است. اما از آن جهت که هیچ یک از «پدیده های طبیعی و اجتماعی» ثابت و بدون تغییر نیستند، لذا کلان جامعۀ انسانی نیز در هیچ زمانی توقف ننموده و همیشه در حال حرکت رو به جلو می باشد. بااین ترتیب تمامی جوامع انسانی دستخوش تطور و تحول مداوم و پیوسته می باشند، و براین اساس مطلقا هیچ چیز پایدار نیست مگر خود تغییر. ما در همه حال و در هر زمان و مکان با تغییر و فراگشت بستر زیست خود مواجه ایم و عنصر تغییر به هیچ عنوان از ما دست برنمی دارد. و باید بدانیم که پدیده تغییر جوهرۀ ماهیت زیست است و آوار تغییر مدام برسرما فرو می ریزد، بنابراین «ماندن در بودن» اصلا جایز نبوده و باید پیوسته «در حال شدن» باشیم. و «شدن» آن است که بدانیم کاربست زندگی در دو فراگرد «تغییر و پیچیدگی بیشتر و فزاینده» بسته شده و به هیچ عنوان توسعه و رشد پایدار و ماندگار نداریم. و زندگی در هر لحظه در کار توسعه و رشدی دیگر در آینده است. زیراکه پیوسته توسعه و رشد امروزی به دیروز واگذار شده و فراگردی دیگر در انتظار ماست. براین مبنا دراین فراگرد الزام به سازگاری با تغییر، جامعه ای را مطلوب میدانم که ماهیت منعطف و کارامدی فرگشت داشته باشد و همراه با تحول و تطور در نظام زیست بشری، از«خودانطباقی سیستماتیک(جامعه آمریکا تقریبا چنین است)»برخوردار باشد و قابلیت تغییر مداوم را در خود ایجاد نماید. و این خود انطباقی و انعطاف بدست نمی آید مگر آنکه جامعه در همه حال ظرفیت و آمادگی دگرشدن را داشته باشد. و دراین راستا برآن هستم که آمایش یک جامعه برای شدن، با جمود اندیشه و ایستاییِ در حال حاصل نمی گردد. فرهیختگان و اندیشمندان ایران زمین وظیفه دارند با نقد عملگرا در چارچوب مفاهیم انتقادگرایی اجتماعی، بستر زمین ایران را حاصل خیز نمایند و کنش گران عمل گرای مدیریتی نیز بر تغییرات میدانی عمل کنند. بدان مفهوم که دو بعد نظریه سازی(فرهیختگان)و عملگرایی(مدیران)در یک همراستایی همپارچه و همگام «ساخت جامعه ایران» را پویش نمایند. مبانی نظری و اعتقادی من حول نظریات بنیان مفهومی هستند که بتوانند رهیافتی به «ساخت جامعۀ مطلوب» باشند و مقالات و نوشته های من در این طول قرار دارند. کوشش نموده ام مطالبی را مطرح کنم که:
الف) محدود به نظریه پردازی نبوده و قابلیت عملی شدن را دارا باشند
ب) با توجه به فرهنگ دینی ایران، در تغییر جامعه ایران موثر باشند و راهکاری برای تغییرات موثر در بستر ایران گردند
ج) جوهرۀ اندیشه و تئوریک من ماهیت «انتقادگرایی بنیادی- مستمر» داشته و نظام پارادایمیک«عمل گرایی کاربردی(Applied to practical)» را اساس پذیرش ذهنی خود قرار می دهم. یعنی اینکه تئوری هایی را مطرح می کنم و می پذیرم که امکان عملی شدن داشته باشند و برای جامعه سودمندی غایت گرایانه بشمار آیند. بدین معنا که در باب هر موضوعی، در برابر سوال«برای چه؟» پاسخ قانع کننده و بدردبخوری ارائه کند و اساس «حل مسئله» را برای چیستی و چگونگی جامعه و مردم داشته باشد.
بر این اساس چند نقطه نظر شخصی را درباره مقولات علوم اجتماعی و انسانی مطرح می کنم. درواقع مجموعه نظریات زیر، مغز اندیشه های من در ساخت نظام اجتماع انسانی هستند:
1- انسان عنصر سازنده جامعه است و همین انسان با نوع دانش و نوع آموزشی که در محیط کسب کرده، به بینش و نگرشی خاصی دست پیدا می کند و بر اساس نوع نگرش و بینش خود می تواند جامعه ای با الگوهای ویژه بسازد.
2- پدیده ها و واقعیت های اجتماعی وابستگی و تأثیر گذاری/پذیری قطعی و حتمی بر یکدیگر دارند. البته این اثر نسبی میباشد و پدیده های همگن اثر بیشتر و پدیده های ناهمگن اثرگذاری کمتری دارند(به این موضوع در نظریۀزنجیروارگی پدیده های اجتماعی به تفصیل پرداخته ام).
3- پدیده ها و واقعیت های اجتماعی را باید در زمان و مکان درک کرد. پدیده های گذشته مربوط به گذشته هستند و پدیده های امروز وابستگی به امروز دارند(یعنی سازه های فکری- اجتماعی را باید برای زمان خود ساخت). لذا به جد بایستی از گذشته گرایی خودداری نمود و باید قبول کنیم که الگوهای زیست مربوط به گذشته در زمان حاضر و آینده کارایی ندارند و بهره اثربخش ایجاد نمی کنند(مقالۀ: نظریه درک پدیده های اجتماعی در اقتضاء زمان و مکان).
4- اگرچه تمامی دانشها و علوم، کشف مجهولات را برای زیست بهتر فراهم می کنند و نیاز قطعی برای هر جامعه بشری هستند. ولی به یقین علوم فلسفه، جامعه شناسی، انسان شناسی و روان شناسی، در خلق بینش ها و نگرش های سازنده و اثر گذار بی بدیل هستند و علم مدیریت وظیفه یکپارچه نمایی، تنظیم و هدف دار کردن همه علوم در بستر زیست را برعهده دارد. بدین دلیل است که هر چند غربیان و آمریکایی ها در سپارش کار کشوری به دیگران(دیگر ملل) کوتاهی نمیکنند، ولی معمولا بسترهای مدیریت کشوری را به دیگران نمی سپارند و از نخبگان خود بهره می گیرند(درمقالۀ: مدیریت پایگان بندی دانش ها و علوم مادی گرا و غیر مادی گرا به تفصیل » به این موضوع پرداخته ام).
5- بین دو پدیده « مدیریت و اداره» تفاوت ماهوی قائل هستم. اعتقاد دارم مفهوم نوع مدیریتی که در بستر کشورمان وجود دارد، بیشتر رویکرد «اداره» است و نه «مدیریت». لذا در این راستا، مدیران ما رییسی بیش نیستند. به همین دلیل تغییر و انقلاب در نگرش را برای تبدیل این مفاهیم لازم می دانم(مقاله: انقلاب در نگرش و نگاه، نیاز بنیادی در پارادایم مدیریت ایرانی).
6-همانطور که اسلوب های اداره در کشور خودمان را هم راستا با علم مدیریت نمی دانم، مهمترین تکانه های انحراف در متن جامعه را در وجودالگوهای ممنوعیت و محدودیت و همچنین روزمرگی مفرط در بستر کار مدیریتی می دانم(درمقاله مدیریت ممنوعیت و محدودیت به مضرات محدود و ممنوع نمایی مدیران ناکارامد اشاره نموده ام).