چرا در گفتمان نظام مدیریتی کشور، همیشه مردم مقصرند
اگرچه در دوران گذشته اداره دولت شهرها و امپراتوریها در هر منطقه جغرافیایی صرفا در دستان سلاطین و فرمانروایان بود و آنان نیز معمولا با شیوه دیکتاتوری و نظام مستبدانه حکومت میکردند[1]. اما در عصر کنونی و در روزگار حاضر سبک حکومت دیکتاتوری و استبدادی صرف برداشته شده و کم هستند کشورهایی که با تکیه به افکار ایدئولوژیک و خودفهمانه، نظام فشار و ارعاب را دنبال میکنند و آزادی اجتماعی را برنمیتابند. زیراکه در عصر جاری نظام حکمرانی و اداره کشورها، نظام مند گردیده و نظامهای مدیریتی حاکم شده اند. نظامهای مدیریتی در دوران کنونی اصلا ماهیت فردگرایی ندارند و نظامی از مدیران کارامد با افکار «رفع مشکلات و حل مسائل» زیستی حاکم شده اند. یعنی برخلاف قدیم که فرد حاکم اقتدار مطلق داشت و به هیچ عنوان نقد و قضاوت نمیشد، در روزگار فعلی، فرد حاکم مطلقا اقتدار بدون شرط ندارد و همه مردم از جمله حاکمان تابع نظام مدیریت اجتماعی قرار میگیرند. تابع نظم و نظامی که «مدیریت اجتماعی» شمرده می گردد. مفهوم سخنان فوق در اینست که هرچند در قدیم فرهنگ زیستی اقتدارگرایی فردی بود؛ ولی در دوران کنونی اقتدار فردی در کنج تاریخ گنجانده شده و فرهنگ اداره و چرخانش کشورها، دقیقا مدیریتی شده است. بدان صورت که دیگر چنین نیست که افراد، تعیین کننده نوع حکومت و اداره باشند. بلکه نظامی از مدیریت است که شیوه اداره و چرخانش را مشخص مینماید. درواقع فرهنگ زورگویی و فشار کنار گذارده شده و فرهنگ مدیریتی حاکم شده است. برای همه امور کشوری، فکرِ تعیین شده؛ تعریفِ مشخص شده؛ ساختارِ تعیین شده و مدیرِ فهیم، اساس نظام مدیریت میباشند و همه کس و همه چیز در چارچوب قوانین معین و ساختار تعریف شده قرار میگیرند. دیگر خبری از «من فهمی و افکار منِ حاکم» مطرح نیست و همه امور کشوری تابع نظام و فرهنگ مدیریت میباشند.
در این نظام مدیریتی افراد فهیم و کاردان مدیر میشوند. افرادی که بدون تردید در حوزه کاری خود از دانش و علم سودمندی بهره دارند و مهارت شایانی دارند. آنان با افکار و دانش خود هست که منشهای مدیریتی را خلق مینمایند. این نظام مدیریتی اصلا قایل به فرد نیست و چنانچه این مدیران با تفکرات خود نتوانند به رفع مشکلات و حل مسائل فایق شوند، بی گمان باید کنار روند و دیگران پای در میدان بگذارند.
این مکانیسم تغییر مدیران، همان فرایند دموکراسی در قالب احزاب است. هر حزب و گروهی در میدان رقابت و طرح دیدگاههای خود است که به نظام مدیریت راه می یابد و حاکمیت را در دست میگیرد. و به محض شکست برنامه ها و عدم موفقیت، بلافاصله طی انتخابات مجدد کنار میرود و حزب دیگری به راس حاکمیت راه می یابد. این همان راهکرد دموکراسی و مردم سالاری نامیده میگردد. یعنی در همه حال، نخبگان مردم در راس احزاب هستند که به عنوان برگزیده اجتماعی به سطح حاکمیتی میرسند. براین اساس و بنابر این راهکرد که نخبگان و افراد فهیم و متخصص به جایگاه حکومتگری و حکمرانی راه پیدا میکنند، لذا کلیه مسئولیت مدیریتی و تعهد حکمرانی فقط و فقط در دستان و اختیار مدیران است. آنان هستند که به عنوان افراد فهیم و متخصص اجتماعی به نظام مدیریت راه یافتهاند، تا آنکه مشکلات و مسائل جامعه را حل و فصل نمایند. مسئولیت باز کردن گرههای اجتماعی و حل مشکلات ریز و بزرگ، فقط درگروی تصمیم و انتخاب آنان هست. آنان هستند که در قالب مدیر دولتی، وظیفه راهبری و هدایت جامعه را برعهده دارند و تکلیف اساسی دارند تا با نوع اندیشه و دانش خود، جامعه را تنظیم و منظم نمایند. در این حالت تمامی امور جامعه در دستان آنان بوده و مسئولیت اداره کشور نیز فقط در دست آنان است. و در این صورت مردم فقط و فقط نقش مجری دارند و در نقش توده ها، فقط در اندازه محدودی مسئولیت اجتماعی دارند. مردم راهبر و هدایت گر نیستند که مسئولیت بنیادی در دستان آنان باشد. بلکه آنان صرفا مجری دستورالعمل و برنامه های راهگشای کارگزاران و مدیران حکومتی هستند. دراصل جامعه فضایی است که از مجموعه مردمانی مختلف تشکیل شده است. دراین فضا نخبگان و کاربلدان جامعه به راس حاکمیت راه پیدا میکنند تا شرایط و محیط را برای زیست بهتر توده های مردم فراهم نمایند.
بنابراین در این گونه نظام مدیریتی، مدیران برنامه ریز و الگوساز هستند و مردم فقط وظیفه معاونت و اجراکننده دارند. نظام مدیریت در هر کشوری در دنیای امروزین وظیفه هدایت و مردم وظیفه رهروی دارند. مدیران تکلیف برنامه ریزی و مردم وظیفه برنامه پذیری دارند. درکل مدیران نقش فرهنگسازی و مردم نقش جامعه پذیری دارند. و اگر مدیران توانایی برنامه ریزی و الگوسازی نداشته باشند، پس بی شک هیچ تفاوتی با توده های مردمی ندارند. و براین مبنا باید و باید کنار روند و اجازه حضور به دیگران بدهند. دیگرانی که در رقابت میدانی، افکار و دانش خود را به معرض نمایش و انتخاب مردم میگذارند و در رقابت انتخاباتی رای حضور در حکمرانی را بدست میآورند. اینان نخبگان فهیم و متخصص جامعه هستند که از توانمندی حل مشکلات و مسائل برخوردارند.
این فراگرد، همان حلقه گمشده در ایران امروز است. فضایی که مدیریت پذیری ندارد و احزابی وجود ندارند تا متخصصان اجتماعی و افراد حل کننده مشکلات به نظام مدیریت راه یابند. لذا میبینیم که به جهت ضعف نظام مدیریت و نبود مدیران کاردان و کارامد، همیشه مردم مقصر قلمداد میشوند و مردم به خود مشکل تبدیل میگردند. یعنی در عین اینکه مدیران حاکمیتی چون توان حل مسائل و مشکلات را ندارند، لذا خطاکاری را به گردن مردم می اندازند و مردم اتوماتیک وار به «خود مشکل» تبدیل میگردند. مردمی که در همه حال تقصیرات و کوتاهی بر گردن آنان می افتد. آنان هستند که آب و برق زیاد مصرف میکنند؛ در امور رانندگی مقصر نخست مردم هستند و بد رانندگی میکنند؛ این مردم هستند که در مصرف زیاد بنزین تقصیرکارند؛ مردم در استفاده از رسانه های اجتماعی مقصرند؛ مردم خرج زیاد میکنند و مسافرت خارجی میروند؛ این مردم فرصت طلب هستند که برای سود بیشتر، پولشان را به صندقهای مالی و اعتباری می سپرند، در زمینه معضل بیکاری نیز مردم مقصر هستند و جوانان به شغلهای پردرامد روی دارند. و. . .
یعنی در همه صورت این مردم هستند که در مدیریت اجتماعی مقصرند و تابع نظم نظام کشوری نیستند. و مدیران کشوری افراد بیگناهی هستند که مظلومانه در زیر فشار استنطاق و پرسش قرار میگیرند. یعنی یقینا جای مدیران و مردم عوض شده و مدیران با اختیار مسئولیتی ندارند و تمامی مسئولیت برعهده مردمان بی اختیار میباشد.
احمد علینقی 27/04/97
[1] - هرچند که باید درنظر داشت در همه حال نظام استبدای کامل جاری نبود و بودند نظامهای سلطنتی و حکمرانی که پایه صددرصدی دیکتاتوری و استبدای نداشتند. به عنوان مثال در قدیم بودند حکومتهایی در چین، ژاپن، اروپا، مصر و ایران که آزادیهای نسبی را برقرار میکردند.
کلمات کلیدی: امپراتوری;مردم مقصرند; نظام مدیریتی; متخصصان اجتماعی