با آمریکا مبارزه نکنیم؛ بلکه بیاییم آمریکا شویم
مبارزات استعمارگری سابقه طولانی در تاریخ جهانی دارد. و بسیارند کشورهایی که در این زمینه کار کرده اند و از استعمار مفهومی خلاص شده اند. البته اگر تمامی کشورهای تحت سلطه در دوران قدیم گمان دارند که از استعمار خلاص شده اند و امروز آزاد میباشند؛ ولی باید گفت خیلی از این کشورها سخت در اشتباهند!! زیراکه باید بدانیم استعمارگرایی پایان تاریخی ندارد. و تا زمانی که آدمی بر هستی وجود دارد؛ استعمارگری نیز وجود دارد. استعمارگری جوهره نفوذ و سلطه در رابطه تعاملی بین آدمیان و همچنین در رابطه مناسباتی بین ملل در گیتی است. در کلان تاریخ هستی همیشه آدمیان اراده و تمایل بر سلطه و نفوذ بر دیگر همنوعان خود دارند. این موضوع اصلی ذاتی و غریزی در بعد حیوانی آدمی می باشد و راه گریزی از آن نیز نیست.
پس اگر برخی گمان دارند که از استعمار رها شده اند و در زیر سلطه قرار ندارند. اشتباه محرز آنان در این نکته نهفته میباشد، که سازه استعمارگرایی، رابطه استعمارگری و مناسبات استعمار را نمیشناسند. وگرنه در این قرن هنوز هم بسیارند کشورهایی که در زیر سلطه قرار دارند و دقیقا مستعمره میباشند. چراکه در کنه پنهان قضییه، استعمارگرایی و مناسبات استعمار در دوران معاصر با روزگار قدیم بسیار فرق کرده و متفاوت میباشند.
به واقع باید در نظر داشت که اصل مهم در رابطه های استعمارگری در همه اعصار و در همه تاریخ کلان، نفوذ در فرهنگ ذهنی، سیطره بر مناسبات اقتصادی و سلطه بر منابع بومی است. آیا با این حساب، چنددرصد کشورهای دنیا آزاد کامل میباشند و با استقلال کامل از زندگی خوب و مناسبی برخوردارند؟! البته منظور از بیان فوق، استقلال مطلق نیست. چراکه در دنیای امروز عامل ارتباطات و همکاری بین کشورها و بین ملل الزامی حتمی است و نمیتوان به تنهایی و منتزع از دنیا زیست. ولی در موازات آن، مناسبات و ارتباطات سالم وهمطراز با مرز مشخص بین ملتها، مقولاتی لازم و بااهمیت تلقی میشوند. این قاعده همان رابطه مناسب با دیگر ملل با حفظ استقلال همه جانبه میباشد.
اما درواقع میدانیم که قاعده جهانی بر سلامت و همسانی بین ملل نمی چرخد و کشورها در سطوح مختلف طبقه بندی میگردند. براین اساس است که استقلال بومی یا میهنی تفاوت ماهوی با استقلال جوهری دارد. یعنی با آنکه در دنیای امروز همه کشورها آزاد و مستقل میباشند، ولی دراصل همه آنها استقلال ذاتی و همه جانبه ندارند. نوع کشورهای جهان سومی یا «مستعمره جدید» شاید از وجه بومی- میهنی مستقل باشند و تحت سلطه مستقیم قرار نداشته باشند، اما از بسیاری جنبه ها وابستگی کامل یا نسبی دارند. بدین معنا که وابستگی حتمی است، ولی درجه آن متغیر میباشد. در اینصورت است که ماهیت استقلال، مفهومی پیچیده و متغیر پیدا کرده و نمیتوان مفهومی یکسان از آن برداشت نمود.
اما بطورکلی استقلال جوهری ولی نسبی(در رابطه های تعاملی) که بیانگر استقلال واقعی میباشد، آنست که یک جامعه یا یک کشور بتواند در جهان پیچیده امروزین به درستی خود را اثبات نماید:
- نقش گذار در مناسبات جهانی باشد(یعنی اینکه مورد توجه باشد و حرفش خریدار داشته باشد)
- باورهای فرهنگی و اندیشوی آن ملت همانند رود، بستر خود را بیابد و بر بسترهای جهانی جاری گردد
- دانش و علم راهگشایی در جهان داشته باشد و از با بهره گیری جهانی از دانش و علم آن ملت به عنوان مزیت ملی، در میادین جهانی شیوع یابد
- دانش و علم موجود در آن بوم، قابلیت تجاری سازی داشته باشند و اساس دارایی ملی شمارش گردند
- در بازارهای جهانی نقش پررنگی داشته باشد و بتواند از بازارهای جهانی، کسب منفعت و درامد نماید
- بتواند منابع اولیه درون بومی خود را با ارزش افزوده به مزیتی گرانسنگ و قابل توجه مبدل نماید
- در تمامی وجوه اجتماعی در مرتبه اولی قرار داشته و بتواند در بسیاری امور، به عنوان الگوی زیستی برای جهانیان مطرح شود
- به جهت پرباری محتوایی در زیست میدانی، الگوسازی وجه پررنگ این ملل و کشور بوده و الگوهای بیگانه در این ملت رسوخ نمی یابند
- به جهت مدیریت اجتماعی کارامد، از اقتصاد شکوفایی برخوردار بوده و مزیت اقتصادی این کشور قابلیتهای نفوذ و سلطه آن را فراهم سازند
بطورکلی کشورها و جوامعی که بتوانند از نیرومندی اقتصادی- اجتماعی در جهان بهره مند شوند و در پازل جهانی نقش گذار باشند. همانا نام قدرتمندان برخود گیرند و از بعدی استعمارگر در دنیای امروز نامیده میشوند. زیراکه با توانش و قابلیت نفوذ و سیطره در جهان، ظرفیتهای جدیدی برای مردم و سرزمین خودی ایجاد کرده اند و مردم این کشورها با بهره مندی از بهترین موقعیت در جهان، اززندگی مطلوب و مناسبی برخوردارند. دراین وضعیت کشورها و مللی که نتوانند به استقلال تمام وجهی برسند و با کوچکترین چالش درونی و بیرونی، بشدت دچار عارضه گردند. دقیقا همان مستعمرات بشمار می آیند. جوامعی که در تندبادهای جهانی حرفی برای ابراز وجود ندارند. این کشورها با کوچکترین تنش و مناقشه، بشدت ضربه میبینند و بیشترین ضربه نیز متوجه مردم آنان میگردد. چراکه جامعه توانمندی محسوب نمیشوند و به جهت ضعف درون ساختاری، دقیقا وابسته میباشند.
با این ترتیب کشورها و مللی که بر قابلیتهای درونی خود چشم میبندند و در تندبادهای جهانی و معضلات درونی، دست به سازوکار جنگ و مبارزه می زنند و کاربستهای مدیریتی را با نابودی و حذف مخالفین درونی و بیرونی گره می زنند. بازندگان عرصه جهانی میباشند. زیراکه قطعا مبارزه و جنگ، جوهره نابودی و تخریب دارند. جنگ کنشی هزینه ساز است و ممکن نیست هیچ سودی عاید گرداند. مگر ممکن است از نابودی و کشتار، اصلاح و تحول سازنده حاصل گردد؟! به همین روی است که پیکار را کنشی بیهوده و نافرجام تصور کرده، که مطمئنا حاصلی جز تخریب و نابودی و ضرر برای طرفین ندارد. نزاع و جنگ با هر دلیل و علتی که باشد، عاملهای نابودی و تخریب هستند. درواقع با پیکار و کشتن و کشته شدن، هیچگاه مفاهیم ساخت گرایی(سازندگی) و تولید در زمینه های(صنعتی، اقتصادی، اجتماعی) رخ نمیدهد.
اما با مدیریت گرایی با مفاهیم مشروح در فرازهای بالاتر، محصولی جز سازندگی همه جانبه نداریم. و از آن روی که مدیریت گرایی از جنگاوری و منازعه دوری میکند و قدرت درونی و بنیادی را از نیرومندی ساختاری در درون میجوید. لذا کارامدی مدیریتی و کارسازی روشها را برای توانمندی بومی- کشوری بکار میبندد. این راهکرد همان تعالی و قوت جامعه است. درواقع تعالی اجتماعی زمانی رخ میدهد که جامعه از دانش سودمند و علم ساخت گرا بهره گیرد و مردم و فرهیختگان، در هماهنگی و همگامی همه جانبه، قدرتمندی اجتماعی را با اقتصاد قوی، نمایه های مدنی و حکمرانی مردمگرا دنبال نمایند. در اینصورت با جامعه ای مواجه میباشیم که حاکمان عادل و دلسوز، جامعه ای رضایتمند و متعهد را راهبری و تنظیم مینمایند. این مقوله نشانه همان جامعه نیکبخت و نیرومند است.
کلمات کلیدی: مبارزه با آمریکا;نیرومندی اقتصادی; استعمارگری; حکمرانی مردم گرا