"یک قصه واقعی از من و پدر بزرگم"
پدربزرگم ۳۰ سال قبل همیشه می گفت: «بابا این تلویزیونا آدم رو مسخره می کنند»
سی سال پیش که جوانی خام و مسخر در شور و هیجان نظام انقلابی بودم، اشتیاق وافری به تماشای تلویزیون داشتم. توجه و تماشای اخبار، فیلم و سریال های انقلابی تمام وقت مرا پر می کردند و سعی می کردم که هیچ خبر، فیلم و حادثه انقلابی را از دست ندهم. پدر بزرگم که کهنسال بود و بیمار و حوصله زیادی به سروصدای تلویزیون نداشت، پیوسته بمن و خواهران و برادرم سفارش می کرد که تلویزیون را خاموش و یا صدایش را کم کنیم. او با انباشتی از تجربه جنگ جهانی اول و دوم، داستان ملی شدن نفت، حوادث کودتای 28 مرداد و دیگر حوادث رخدادی در این سرزمین، فهمیده بود که رخدادهای سیاسی در این مرز و بوم هیچ نتیجه سودمندی برای مردم و این سرزمین ندارند. به واقع هیچ سیاستمداری در فکر مردم نیست و حکومتها فقط و فقط در فکر حکمرانی هستند و ولاغیر. و مردم نیز همیشه در یک وضعیت فلاکت بار قرار دارند و با رفت و آمد افراد مختلف و دولتهای جورواجورهیچ تغییری در زندگی مردم صورت نمی گیرد. روشنفکران، دینداران، کمونیستها، عوامل بیگانه و همه و همه در تاریخ درجا می زنند و توانمندی هیچ تحولی در نظام اجتماعی ایران و زندگی مردم نگون بخت ایران را ندارند.
این بود که هر چه ما صدای تلویزیون را بیشتر می کردیم و غرق در تماشای اخبار و فیام و سریال می شدیم، او فریاد می زد:«باباخاموشش کن . . . بابا صداشو کم کن». او حوصله شنیدن و دیدن یاوه و لاف و گزافه و لودگی را نداشت. اما ما جوان بودیم و غرق در شور انقلابی و هیجان خامی. برخی اوقات که پدر بزرگ عزیزمان می دید که گوش ما بدهاکار به حرفهای او نیست و شور جوانی درک شعور رخدادهای واقعی را نداشت، لذا به ناچار فریاد می زد:« ای بابا اینا [تلویزیون و رادیو] مردمو مسخره میکنن».
و امروز که سنی از من گذشته و قدری او را درک می کنم، دیگر دیر شده و او در بین ما نیست. تا لبانش را ببوسم که چه کلام نغزی می گفت. چقدر دلم می خواست به او بگویم بابا بزرگ فهمیده من ببخش منو که نفهمیدم چی میگی!! چون واقعا حال می فهمم که تلویزیون ها و شبکه های اجتماعی واقعا ساخته شدن تا مردم رو مسخره کنند و سرکار بگذارند.
احمد علینقی- پژوهشگر حوزه تکنولوژی مدیریت اجتماعی
کلمات کلیدی: پدریزرگ;تلویزیون; داستان واقعی;