تعریف واژگان«منطق، عقلانیت، احساس»
برخی واژگان کاربری زیادی در نوشتمان و گفتمان اجتماعی دارند؛ اما شاید کمتر به معانی یا مفاهیم واقعی آنان پرداخته شده باشد. خصوصا آنکه همین واژگان در ترکیب با دیگر واژگان، مفاهیمی جدید را خلق نموده و ساختار گفتمانی نوینی را پدیدار کردهاند. لیکن با این حال معانی و مفاهیم حقیقی و کاربردی این واژگان در میدان جامعه خیلی مشخص و تعریف شده نیستند. لذا ضمن آنکه این لغات به عنوان واژگان آکادمیک و روشنفکرانه، کاربری فراوانی در گنجینه واژگان دانشگاهی و محاورۀ کوچه بازاری پیدا کرده اند، ولی درواقع هویت حقیقی و واقعی آنان تا اندازه زیادی لوث و قلب شده است. بدین روی میتوان گفت مضامین مفهومی آنان در گفتمان جامعوی بسیار پرنوسان می باشد و مشخصا بازتاب سنجیده و ارزشباری ازبن جوهری این سه واژه مهم ساطع نمی گردد. بدتر آنکه باوجود تعاریف و معناشدگی ویژه دانشگاهی از این لغات که به وفور در سطور کتابها، مقالات و اینترنت به چشم میخورد، اما درواقع گفتمان لغوی آنان نمیتوانند ظرفیتها و قابلیتهای کاربستی تحول گرایانه را در حوزهه ای نظری بین نخبگی و بین مردمی ایجاد کنند تا استنباط گذاری کارامد و اثربخش اجتماعی از این مفاهیم مستفاد گردد. براین اساس در زیر تفاسیری روشن، اما متفاوت و واضح در باره معنای لغوی و ماهیتی سه واژه «منطق- عقلانیت-احساس» و همچنین لغات ترکیبی برگرفته از این سه ارائه میشود. مفاهیم تفسیری فوق ضمن اینکه کُنه و درون مایه ماهوی واژگانی را بیرون میریزند؛ که حتی انگاره های کارامد و سازنده گرا را بر بال این واژگان قرار داده که می توانند سازه های کارگشا و تسهیل کننده را به بستر فعل و انفعالات و مبادلات نظری- عملی متن جامعه وارد کنند. وبه راستی اگر مفاهیم نوین و کارسازانه این مجموعه واژگان مشخص گردند و به داخل میدان جامعه وارد شوند، بی تردید پتانسیل ماهیتی درجهت ساخت آرایه های فرهنگی نوگرایانه و تغیُرگرایانه را دارا بوده و با دربرگیری پشتوانه حل مسئله در بن مفهوم ذاتی خویش، به واقع سودمندی و کارامدی کنشی را به بستر کارراهه های اجتماعی- مدنی سُرش میدهند. البته باید در نظر داشت، هرچند تعابیر مطروحه ترادف همسانی با معنای محاوراتی- زبانی موجود در جامعه ندارند، اما بهجد هیچ مغایرت را درنسبت با مصادیق معنایی موجود در فرهنگ آکادمیک نیز دارا نمیباشند.
به هر روی در این بین با فاصله گرفتن از مجادلات معمول در میدان ادبیاتی و مناقشات مربوط به حوزه زبانشناسی، قصد میگردد در فرازهای بعدی با بیانی ساده و مختصر، کلمات و واژگانی همچون منطق، عقلانیت یا خردگرایی، احساس، شناخت، درک یا فهم، استدلال، استنتاج و تفسیر را از بعد مفهوم شناختی مورد چالش جدی قرار داده و مفاهیم اصیل و کاربردی آنان را در وجه اثرگذاری اجتماعی بازنویسی واضح نماید.
منطق: منطق در معنای لغوی، کلام و گفتار است. و نمود بارز کلام منطقی نیز فصاحت، شیرینی و سلاست سخن و بیان میباشد. اما معنای چیستی منطق از بیان و گفتار عبور کرده و از منظر شناخت شناسی، رویکرد گفتمانی و تفکری به جوهره معنوی آن راه یافته است. بدین مفهوم که کلام منطقی نهفته در مفاهیمی همچون جامع، کامل، قاطع، مستدل بر برهان و حجت میباشد و کلان معنای منطق، مبنای راهبری تفکر و اندیشه را پیدا کرده و جهت گیری کیفی گفتمان فکری انسان را در استنباط و فهم امور نشان میدهد. بدین ترتیب منطق پایانه ای راهبری در گفتمان فکری هر فرد بوده که برشی از برد رویکردی و نوع اندیشه فرد را آشکار مینماید. به صورتی دیگر میشود گفت؛ چون انسان پیوسته در معرض خطا و لغزش در فکر و عمل قرار دارد، لذا کارکرد منطق، معنای بکارگیری اصول و قواعدی عام و فراگیر برای مصون ماندن از خطا در تفکر منتج به عمل میباشد. این بعد کارکرد خطی در ذهن فرد، نشانگر پدیداری سامانۀ پردازشگری در ذهن انسان است که با بهره گیری از داده های موجودی و هستی در ذهن(دانش، تجربه و آموخته های مختلف)، قضایای گوناگون را با برهان و دلایل متقن و محکم مورد بررسی و مداقه قرار داده؛ تا اینکه فرد به استنتاج تعبیری- تبیینی لازم و درست برسد. این موضوع همان بازتاب ذهن فعال و داناست که میتواند در جو تضارب نقطه نظرات گوناگون، شهروندان و مدیران اجتماعی را به توانمندی استنباطی محکم و مستدل مبدل کند که بتوانند با تجزیه و تحلیل و تطبیق و مقایسه موضوعات مختلف و قضایای پیچیده پیشرو، به تبیین و تفسیر هوشمندانه پر از سود و نفع برای فرد و جامعه برساند و از این میان منفعت و رضایت اجتماعی- عمومی در همه امور و همه عرصه ها پردازش و فراهم شود.
ولی برخلاف گفتار بالا، کلمۀ منطق در یک فرگشت مفهومی تعاریف دیگری هم پیدا کرده که متاسفانه این معرفی معنایی بیشتر کاربرد تودهای- خیابانی دارد. اکثریت مردم «منطقی بودن» را به تصور خود و «منطق اجتماعی» را به توافق اجتماعی و اکثریتی در جامعه گره میزنند. تاسف آور آنکه در این حالت، مبنای منطقی بودن هر چیز به «فهم و کشف یا تمایل و علاقمندی من یا ما » منوط میگردد. یعنی مبنای منطقی بودن یا نبودن هر چیز یا رخدادی، دقیقا حول فکر یا خواست و میل من یا ما با مفهوم تقلیلی مرتبط با احساس و عاطفه قرار میگیرد. اگرچه این تفکر سایشی با رویکردهای استبدادگونگی و دیکتاتورمنشی دارد که موضوع بحث در این مقطع نیست؛ ولی درواقع باید قبول کنیم که«فهم من یا ما» نمیتواند همیشه منطقی باشد. مگر آنکه به درستنمایی و اصلاحسازی بسترهای پیشرو منتج شود. یعنی اینکه اگر تفکر من و ما به آراسته نمایی و بهینه سازی بسترهای زیست(فرد، اجتماع و خانواده) منتج شود، می تواند منطقی باشد. حال آنکه متفقا میدانیم ما در حوزه های مختلف زیست، دچار کمبودها و نقصان فراوان و متنوعی میباشیم. و براین مبنا است که بسیاری از خرده فرهنگ های رفتاری- اخلاقی جاری در جوامع، خصوصا ایران را نامطلوب و نادرست دانسته و همه مردم و نخبگان متحدا بر تغییر جامعه ایران نظر دارند. ضمن اینکه مقوله «نیاز به تغییر و اصلاح» مختص ایران نیست و حتی جوامع پیشرو و پیشرفته نیز مداوما به دنبال «تغییر و تحول مجدد و پیوسته» هستند. لذا ضمن اینکه فهم اجتماعی را مطلق بدانیم و عین منطق تصور کنیم، به شدت اشتباه است و باید مدام مترصد اتفاقات و رویدادهای پیشرو و آینده باشیم، تا از سقوط در ورطه های خطا و انحراف مصون بمانیم. زیرا که این اصرار و استناد به باورهای اجتماعی- فردی و پذیرش نظر اکثریت مردم در موضوعی ویژه(خصوصا برای حفظ وضع موجود در هر شرایط) دقیقا مغایر و متضاد با مفهوم تغییرسازی و تحول در حوزه های زیست بوده و حالات ایستایی، رکود و جمود ضد جامعه تحولگرا و پویا را به همراه میآورند. بر این مبنا اینگونه مفهوم سازی در مورد«سازه منطق» مطلقا منطقی و صحیح نبوده و باید معنای واقعی برخی واژگان اثرگذار را که هر کدامشان یک گفتمان فکری را برسازی می کنند، به درستی فهم نمود و به درستی به صحنه های عمل درآورد.
عقل و عقلانیت: عقل در معنای کلی خود فرایندی ادراکی در کارکردهای ذهنی برای تشخیص و انتخاب بهترین در مقایسه بین قضایای مختلف است. و عقلانیت نیز کاربردی کردن این فرایند فهم و درک میباشد. پس عقلانیت مفهومی از بکارگیری خرد و هوش در راهوارهای عملکردی و فعالیتی برای انتخاب(منطقی) مناسب ها و مطلوب ها در بسترهای عملیاتی است. البته معنای زبان فوق در مفهومی ساده؛ یعنی انتخاب راه درست در بین چند راه میباشد. ولی در این بین باید درنظر داشت که عنصر عقل یا خرد سایش دایمی و همه جانبه با نهفتگی منطق دارد. یعنی درواقع منطق و عقلانیت مفاهیم همسان و همگرایی را پوشش میدهند و همپوشی کاربردی نسبت به یکدیگر داشته و کارکرد همکنار و در موازات هم را دارا میباشند. اگر پایانه منطق در ذهن انسان به دنبال پردازش تحلیلی- تبیینی متعادل و متناسب بر موضوعات و قضایای پیشرو و درک و استنباط مناسبات و معادلات بین آنهاست، عقلانیت نیز درپی یافت بهترین و مطلوبترین مورد است. در شکلی دیگر اگر بگوییم عقلانیت در پی شناخت و یافت بهترینهاست و راههای گوناگون را میآزماید، این منطق است که در دامنه پهناور خرد، فرایندهای شناخت و جستجو را کمک مینماید تا رابطه ها و تناسبات موجود را با رعایت استدلال و تبیین تجانس ها و توازنها و چینش راهبردهای مطلوبگرا، حل و فصل نموده و در این بین کارکردهای نظری- عملی فرد انسانی، دریافت و استنباط بهینه ها را محقق گرداند. به صورتی دیگر خرد یا عقلانیت دقیقا ریشه در قوای فاهمه فردی دارد که با اخذ نیازهای هوشمندی مانند دانش و اطلاعات و غیره، ذهن را آماده استنباط داناگونگی نموده تا با فراورش و پرورش شعور و هوش ذهنی، میدان تعارضات و اختلالات را حول محورهای برهان- استدلال- استنتاج برای یک فرایند تجمیع شده از شناخت و درک تا تبیین و تعبیر آمایش نماید. به بیانی بسیار ساده رابطه عقلانیت و منطق بدین صورت است که، فرد عاقل با بهره از دانش و تجربه و دیگر داشته های شعوری به دانایی و هوشمندی کامل رسیده و برای رسیدن به انتخاب راه بهینه، از ابزاری با نام منطق استدلالی- تبیینی و استنتاج عقلانی استفاده نموده تا ذهن را کمک نمایند در امور کارکردی خود، به «درستی انتخاب و تصمیم» حاصل آید.
احساس: هر موجود زنده خصوصا آدمی، از پایانه ای مادی در مغز خود برخوردار است که کلیه عوامل روانی- حسی فرد را کنترل و تنیظم می نماید. به جز حواس لامسه، چشایی، بویایی، شنوایی و بینایی که مجموعه حواس مادی و تجربی محسوب میشوند و کلیه امور مادی پیرامون را درک و فهم می نمایند، آدمی از احساس دیگری نیز برخوردار است که ماهیت مادی گرایانه ندارند و بسیاری از امور روانی و عملی هر انسان و جامعه را برسازی میکنند. احساس آدمی غیر مادی بوده و با اینکه خاستگاه درون کالبدی- مغزی در وجود انسان دارند، ولی عامل هایی برای بروز رفتارها و مظاهری همچون: هیجان، عشق، شادی، نشاط، غم، اضطراب، پرخاشگری، عصبانیت، شرم، دوستی، رفاقت، حمایت، امید، محبت، غیرت، ترس، غیظ، خشم، مبارزه، دشمنی، بیزاری، خودخواهی و خیلی دیگر از نمایه های احساسی میباشند. اگرچه عوامل احساس مادی ماهیت درک و فهم برای آدمی دارند و به شناخت و شناسایی امور مادی کمک میکنند. ولی عاملهای احساس غیرمادی ماهیتی همانند پنج حس مادی را دارا نبوده و به واقع درماهیت جوهری خود با ایجاد تحرکات و جنبشهای زیرپوستی مختلف در نزد آدمی، نظام اخلاقی- رفتاری را راهبری مینمایند. یعنی یک بعد کارکردی این نوع از حواس مشارکت جانبی در سوگیری شناسایی و شناخت میباشد و در سرتاسر فراگردهای زیستیِ فردی- اجتماعی، به وفور کنش ها و واکنش های آدمی را جهت دهی می نمایند. صحنه زندگی بستر نمایشی این عوامل احساسی میباشد و احساس غیر مادی ما مردم بیانگر و نمایش دهنده انواع و اقسام مظاهر و فعالیت های فردی- اجتماعی می باشند. فعل جنگ و ستیز برخاسته از احساس مبارزه جویی، نخوت، خشم، ترس، عصبانیت و . . . می باشند. به عکس عمل صلح دقیقا خاستگاه درون فردی- اجتماعی دارد و بر احساس مختلفی همچون؛ دوستی، مهربانی، گذشت، انسان دوستی و . . . قرار دارد. از طرف دیگر فعل تشکیل خانواده جدای از ریشه غریزوی، برگرفته از احساس عشق، وفاداری، محبت و غیره میباشد و حتی عمل طلاق نیز از احساس انزجار، بیزاری، نبود تفاهم و . . . سرچشمه میگیرد. پس می توان گفت که کلا احساس آدمی راهبر و هدایتگر فرد و نهایتا جامعه می باشند. و چه رخدادهای بزرگ غرورآفرین، حماسی، انسان دوستانه؛ و در مقابل اتفاقات دهشتناک، خوف آور و ویرانگر حاصل احساس آدمی بوده اند. به صورتی دیگر بسیاری از واقعیات و رخدادهای نظام زیست برگرفته از احساسات بوده اند و جالب آنکه در بیشتر موارد نیز احساسات بشری، راهگشایی و رهنمون به خوبی و نیکی نداشته اند. و اگرهم گرایش به خوبی بوده، صرفا در گروی موقعیت و وضعیت خاص خود بوده است. ولی به طور کلی احساس آدمی نمی توانند عامل به فراگردها و اتفاقات خوش یمن و مبارک باشند. و از طرف دیگر چون احساسات ریشه در «فهم و درک من» یعنی خودبینی و خودپسندی دارند، لذا به طور قطع و یقین فاصله معنادار و جدی با رفتارهای خردگرایانه صرف دارند. اصولا با نگاهی به تاریخ میتوان دریافت که انسانها و جوامعی که از رفتارهای احساسی صرف اجتناب میکنند و کلیه کنشهای فردی و اجتماعی خود را به ترفندها و روشهای منطقی و عقلانی می سپارند، برد بیشتری در تاریخ کلان برداشت کردهاند. هرچه جوامع بشری و افراد به کنشهای عقلانی- منطقی گرایش بیشتری داشته باشند و از رفتارهای احساسی گریزان گردند؛ به واقع منفعت اجتماعی- عمومی بیشتری نصیب آن ملت گردیده و جایگاه مقبولتری در پازل جهانی پیدا کرده اند. و عکس آن نیز صادق است و افراد و جوامع احساس گرا نفع و سود کمتری را در دو میدان داخلی و خارجی کسب نموده اند.
منطق عقلانی: همانا بهترین راهکار برای فراگردهای کارکردی در ذهن فردی، روش منطق عقلانی برای کشف و شهود بر نهانگاه و باطن قضایا و موضوعات میباشد. منطق عقلانی یعنی تکاپو برای کشف توازن ها، تعادل ها و تجانس ها در فرایندهای استدلالی و استنتاج عمل گرایانه و در نتیجه دستیابی به سودمندیهای کاربردی در هر موضوع و بستر است. عقلانیت در مفهوم کلان معنای انتخاب بهترین در بین چند است. یعنی در بین چند راه مختلف و چند راه حل مسئله، یافت بهترین و مناسبترین، همانا در واقعیت عاقلانه ترین است. البته عقلانیت منطقی راهکار افراد دانا و عاقل است و افراد دانای عاقل با استغنا از دانش و تجربه مکفی و تمسک به منطق استدلالی، کارسازی کارامد را از بین راه های مختلف پیدا و کشف نموده و حل مسئله و موضوع را به راه حل های منطقی می سپارند. درواقع منطق عقلانی عاملی است تا درست بشناسیم، درست انتخاب کنیم و تصمیمات سنجیده و اثر بخش را برپا سازیم و در این راستا در بعد یک جامعۀ کلان، مردم و مسئولان از اقدامات بیپایه و بیهوده برحذر شده و سیاست ها و برنامه های پایدار و متناسب با منفعت عمومی را در جامعه جاری گردانند. این همان چیزی است که در کلیه امور زیستی، بهینه سازی و بهینه خواهی را به دنبال دارد. در مفهومی کلان، منفعت کل جامعه را مهیا میکند و از توجیهات باطل و ضد اجتماعی- انسانی و منفعت طلبی و جاه طلبی فردی و گروهی(نفع من یا گروه من) باز میدارد. این موضوع در رابطه فرد با خانواده نیز مصداق داشته و بهترینهای اجتماعی را برای هر فرد و خانوادهاش فراهم میسازد. به واقع منطق عقلانی ماهیت بازدارندگی از بیراهه روی و انحرافگرایی داشته و منافع و آرمانهای سعادت گرای کل جامعه را در دل دارد.
منطق احساسی: همانطور که منطق عقلانی راهکارهای خردمندانه و برخاسته از دانش و تجربیات زیستی را میجوید، منطق احساسی راهکارهای از روی احساس را دنبال و یافت میکند. در معنایی دیگر، هرچند منطق عقلانی کارامدترین روش در فرایندهای کارکردی ذهن برای طراحی و پرداخت بهترین ها و رضایت بخشهاست؛ ولی درعین حال منطق احساسی سازه ای است که راهکارها و کاربست های برخاسته از احساس را تقویت می نماید. و دراین راستا مسلم است که دستیابی براهین و ادله منطقی برای تحلیل و بررسی امور نیز برپایه حجت های احساس گونه قرار میگیرند. یعنی اینکه مفاهیم استدلال و سنجش قضایا دقیقا برگرفته از احساس و نمایه های علاقمندی بوده و در این حالت آنچه باعث خوشایند و پسند و در راستای کیفیت مطالبات و تمایل احساس من یا ما است، اساس انتخاب و تصمیم میباشد. به بیانی دیگر اگر در مقوله کلان فراورش پروسه کارکردی ذهن از کاوش، کشف، شناسایی، درک، استدلال، استنتاج تا تبیین و تفسیر در چارچوب عملیات منطق عقلانی، عاملهای کشف، شناسایی و فهم از آموزه های اخلاقی، دانشی و علمی منتج میگردند و همچنین ادله و مستندات کارکردی با بکارگیری تجهیزات ذهن خلاق و پرمایه بروز مییابند و شالوده عملیاتی در گروی شعور و هوش دانا میباشد، ولی همین فرایند(از شروع تا انتها) در دامنه منطق احساسی تفاوت اساسی داشته و کلیه دلایل و عناصر کارکردی ذهنی، خاستگاه احساساتی و میل و رغبت دارند و مظاهر احساسی هستند که عامل به ادامه عملیات بعدی میگردند. و درواقع در پایانه منطق عقلانی، شعور فاهمه و هوشمندی فردی عامل پدیداری نمایه های نظر و عمل میباشند، اما برعکس در باب مقوله منطق احساسی، متاسفانه دانش و دیگر آموخته های یادگیری شده فرد که اساس خلاقیت و هوشمندی فردی میباشند، اصلا دخالت ندارند و احساسات و عاطفه فردی- اجتماعی قویترین و مهمترین تکانه های بروز در حوزههای نظر و عمل میباشند.
مفهوم بیانات بالا در شکلی دیگر مبین آنست که منطق احساسی خاستگاهی تودهای- عوامانه و منطق عقلانی مبنایی در نخبگی و دانایی دارد. توده های مردمی معمولا بر مبانی و پایه های احساسی- عاطفی تکیه میکنند و در همه امور خود این نوع از منطق را تقویت مینمایند. اما در مقابل آن منطق عقلانی ریشه در نخبه گری داشته و همت خواص نخبه بر منطق عقلایی مستمر و پیوسته میباشد. به همین دلیل است که همیشه گفته میشود تئوری سازی و طراحی برنامه و همچنین کارکردهای مدیریتی در اختیار خواص و نخبگان جامعه می باشد و جایگاه توده های مردمی نمیتواند مصادر هدایت گری و تنظیم کنندگی باشد. این نظریه موید آنست که نقش هویتی نخبگان نظری و مدیریتی در جامعه طراحی و وضع هنجارها و قاعده های عمقی ساختسازانه و نقش ماهوی مردم عام نیز برنامه گذاری و امور سطحی و زودگذر میباشد. برهمین اساس است که اعمال توده گری به شدت سست و موقتی هستند و هیچ کنش نمادی توده گرایانه پایش و ایستایی ماندگار و پایدار ندارد. در این وضعیت قطعیت دارد که امور احساسی پایش و تکامل را در ماهیت درونی خویش ندارند و به جهت تهی بودن از جوهره یافت و ایجاد راستین یابی ژرف و سازندگی ابعادگرا، مانند تب و موج فروکش میکنند. و در این میان نیز راهکارهای احساسی اصلا نمیتوانند به راستی و درستی هدایت گردانند و نتایج مطلوبی برپا نمایند. زیراکه هرگونه منطق احساسی دقیقا در بازۀ پیوستاری قلیان و جوشش موجگونه جای گرفته و قوههای احساسی هستند که مبنای توانمندی یا ناتوانی عمل احساسی به شمار می آیند. و در این بادی با کاستی تب احساسات در مرور زمان، موضوع مورد نظر نیز به زودی فراموش شده و برنامه های احساسی نیز دود میگردند. لذا میتوان با قاطعیت بیان داشت که اساس تحرک و کنش برپایه احساس، هیچ پایندگی و بالندگی نداشته و در عوض منطق عقلانی است که بر راهکارهای سازنده، پیوسته، بالنده و اثربخش پویش میکند.
به موازات همین موضوع و محققا دخالت احساس در فراگردهای مختلف تاریخ کلان بشریت، دقیقا میدانیم که چه جریانات و اتفاقات ناخوشایند و ضدانسانی زیادی در طول تاریخ از ناحیه احساس، علاقه فردی- گروهی و تمایلات نفسانی برخاسته است. چه جنایات، تخریب ها و خیانت های بزرگی از ناحیه سلاطین و فرمانروایان دیکتاتور و مستبد در بوم ها و مناطق مختلف زمین اتفاق نیفتاده است؟! اگرچه تاریخ گذشته مالامال از جنایت بشری است و خون های زیادی ریخته شده است، اما عصر کنونی دوران صلح و مودت است و ملل موجود بر روی کره خاکی تمایل ذاتی و خواست قلبی برای ادامه جریانات قبلی را نداشته و انساندوستی و رعایت حقوق بشر حرف اول را در جوامع میزنند. عرصه امروز جهانی عرصه عینی انسانیتگرایی و مردم سالاری میباشد؛ و چه بهتر است که از تمایلات احساسی در حوزه های زیست دوری جوییم و برای حصول به عرصه های رفاه و توسعه ابعادی، منطق عقلانی را در همه حوزه ها سرلوحه کار و عملکرد خود قرار دهیم. در این حال اضافه میگردد که شوربختانه آرایه های عملی در کشور ما آکنده و پراکنده از تصمیمات احساسی است و تاسف بیشتر آنکه منطق احساسی و مظاهر و نمایه های احساسی، نیرومندی و وسعت شایانی در حوزه های نظر و عمل ما ایرانیان دارند. و دراین مسیر فرهنگ سرزمینی ما خرده تحرکات رفتاری- اخلاقی احساسی زیادی را دربر دارد که مزاحمت ها و عارضه های دایمی و فراگستری برای رشد و توسعه بومی به همراه داشته اند. اما در همین راستا با وجود فراوانی کنشهای احساسی- عاطفی در حوزه های زیست، شوربختانه به جد از تصمیمات و انتخابهای عقلانی فاصله گرفته ایم و بستر و میدان جامعه ایران را به احساسات فردی- فرهنگی، اما مشخصا پاک و سالم سپرده ایم. اما خاطر نشان می گردد، هرچند احساسات جامعه ایرانی پاک و بدون آلایش بوده و ایرانیان برخوردار از فرهنگ احساسی عاطفی غلیظ میباشند، ولی به یقین این فرهنگ قوه ساخت گرایی و تحول نظام اجتماع ایران را نداشته و تکانه های احساساتی عامل به ایجاد و بروز آسیب ها و هنجارهای نامبارکی بوده اند.
احمد علیـنقی 22/12/95
www.ahmadalinaghi.com
کلمات کلیدی: احساس;; منطق;