آمریکا امپریالیسم نیست، ما ضعیف هستیم
آمریکا امپریالیسم نیست؛ ما ضعیف هستیم
استعمارگری و مبارزه با استعمار سابقه ای طولانی در طول تاریخ دارد. استعمار هر زمان نام و نشانی برخود گرفته و در هر بازه زمانی به صورتی ظهور کرده است. یک روز با نام استعمار انگلیس و پرتغال و فرانسه و روزی با اسم امپریالیسم آمریکا معرفی شده است. و بسیارند کشورهایی که در این زمینه کار کرده و امروز ادعا دارند که از استعمار خلاص شده اند. چیزی که بایسته است برآن تردید روا داشت. زیراکه باید دانست استعمارگرایی پایان تاریخی ندارد. و تا زمانی که آدمی برهستی وجود دارد؛ جوهره سلطه و پذیرش سلطه نیز وجود دارند. این بیان بدان معناست که درک کنیم استعمارگری زاییده ذهن افراد بیمار است. و چون بیماران توانش فکر سودمند و تولید ساخت گرا ندارند، لذا پیوسته ضعف درونی و لیاقت زایل خویش را بر گردن دشمنانی فرضی با نام استعمارگران می اندازند. این ضعیفان چنان وانمود می کنند که انگاری قدرتمندان یا همان استعمارگران زورگویانی بیش نیستند. حال آنکه به واقع استعمارگر زورگویی نمی کند، بلکه این استعمارپذیر است که بنابر ضعف درونی خود، استعمارزایی می کند. تا که ضعف خویش پنهان نموده و استعمارگران را مسبب فلاکت خود معرفی نمایند.
در دنیای کنونی فرهنگ زنده و اقتصاد کارامد دو پارامترهمگن و اساسی در نمایش قدرتمندی کشورها هستند. و می بینیم بلوک غرب با پیشگامی کشوری چون ایالات متحده آمریکا با برخورداری از دو پارامتر فوق، بیشترین نفوذ را در جوامع بشری دارا بوده و گستره نفوذ و سیطره این بلوک بسیار وسیع گردیده است. ولی شاید در این راستا تصور شود پس چرا ژاپن یا حتی چین با اقتصاد قوی، چنین توانمندی نفوذ و سیطره را ندارند. بلی درواقع ناتوانی آنان در فرهنگ فرسوده و وامانده آنان نهفته است. و به همین جهت است که جریان سیطره آنان عملی نمی گردد. اما در مقابل غرب، بلوک شرق با سردمداری چین و روسیه و دیگر کشورهای عقب مانده که توانایی مقابله با اقتصاد و فرهنگ بلوک غرب با پیشتازی ایالات متحده را ندارند، تلاش می کنند تا با دشمن پروری خیالی، هیبت غرب را به تباهی اخلاقی و زورمداری گره بزنند. بدان خیال که شایستگی و پیشاهنگی بلوک غرب را نزد توده های ناآگاه در جهان تخریب نمایند. لذا است که آمریکا را امپریالیسم(یا همان استعمارگری نوین) نامگذاری می کنند.
اما نکته حایز اهمیت آنست که به این درک برسیم پیشروی بلوک غرب در دنیای معاصر نه به جهت قدرت نظامی، بلکه ناشی از توانش مدیریت گرایی اصولی و راستین است. دنیای غرب در دوره پسارنسانس با فاصله از مظاهر ضدانسانی و فضای آن روزگار، به نیازهای انسانی و الزامات اجتماعی توجهی ویژه نمود و مدیریت اجتماعی وزینی را بر سرزمین های خویش جاری نمود. و بدین سبب است که اینک بلوک غرب با برخورداری از توانمندی فرهنگی و اقتصادی، ضمن ایفای نقشی پررنگ در پازل جهانی، زیستی مطلوب و سعادتمند را به مردم خود هدیه نموده است.
به همین روی می توان بیان نمود غرب با گذار از فرهنگ منجمد قرون وسطایی و با برسازی رنسانسی بزرگ در اندیشه و رفتار، نوسازی اجتماعی را بر جامعه غرب ریزش نمود. رنسانسی که با ایجاد تغییری ژرف بر نگرش انسان غربی، انگاره های مدیریتی نوینی را برای بلوک غرب به ارمغان آورد. همان مدیریتی که زندگی مدرن با نمادهای اقتصاد کارامد و فرهنگ نوگرا را در جهان سرایت داده است.
اما در سویی دیگرهمان کشورها و مللی هستند که در پوشش بلوک شرق بر قابلیت های درونی خود چشم بسته و پیوسته در تندبادهای جهانی و معضلات درونی دست به سازوکار جنگ و مبارزه می زنند. آنان بازندگانی هستند که با عدم درک مدیریت گرایی واقعی و بالنده، نابودی دشمنان فرضی(امپریالیسم) با مفهوم بلوک غرب را با کاربست های سخیف و ناکارامد دنبال می کنند. آنان هنوز درک نمی کنند که از ناوردگاه مبارزه و جنگ حاصلی جز ویرانی و تخریب بدست نیاید. اما مدیریت گرایی با مفاهیم مشروح در فرازهای بالاتر، حاصل جمعی از رفاه و خوشبختی را ندا می دهد. لذا است که شاهدیم چرخه های فرهنگ و اقتصاد بلوک غرب با رانشی نرم لایه های مفهومی دنیای شرق را درو می کند.
کلمات کلیدی: امپریالیسم;بلوک غرب; آمریکا; بلوک شرق