تعریف امنیت اجتماعی و امنیت سیاسی
اساسا برخورداری امنیت یکی از نیازهای اولیه بشر بشمار میآید. امنیت در نخستین وهله حافظه تاریخی بشریت، بیشتر در داشتن سرپناه و مامنی مناسب خلاصه میگردید. به همین لحاظ است که ابراهام مازلو روانشناس انسان گرای آمریکایی امنیت را بعد از خوراک و آب و هوا، در مرتبه دوم از نیازهای اساسی آدمی در هرم سلسله مراتب خویش قرارداده است. محتوی مفهومی تعریف سرپناه یا امنیت زیستی درچارچوب فرازهای بالا، تامین سازه ها و اصولی برای زیست بدون خطر و نگرانی است. اصولی که ضامن حذف موانع مخل امنیت و آسایش و آرامش زندگی برای بشریت می باشند. مفهوم آنست که باید کاربست هایی برای زندگی بشریت فراهم شود، تا اینکه زیست انسان شیرین و شاد گردد و مشکلات مرتفع شوند.
در همین راستا اگر در روزگاران گذشته زندگی بر مدار خواست و نظر حاکمان زورگو و مطلق گرا می گذشت و آنان بودند که نوع زیست مردم را تعیین و هدایت می کردند. اما در عصر جاری این سبک از راهبری حکومتی در الگوسازی زندگی مردم تغییر بنیادی پیدا کرده و با ایجاد الگوهای همسا در تمامی جهان، تامین مایحتاح مردم با ماهیت امنیت زندگی، گونه ای یکسان و مشابه یافته است. لذا است که جوامع بر محور و میل حاکمان سیر نکرده و حاکمان نیز در چارچوب نظام دموکراسی و حقوق بشر، حقوق ومطالبه ای همسان با تمامی مردم در یک کشور را دارا می باشند. یعنی امنیت اجتماعی در یک کشور مفهومی از امنیت برای همگان را تداعی می نماید.
اما علیرغم جایگیری نظام مردم محور و الگوی زندگی همسان در عصر مدرنیته، داریم کشورهایی که بنابر باورهای عقیدتی- ایدئولوژیک خود نظم نوین جهانی و نظام زندگی کنونی را برنمی تابند. این حکومت ها با طرح دکترین تمامیت خواهی و خودکامگی خودخواهانه، تفکر و باور خویش را بر سبیل حق دانسته و معیار زندگی را بر اصول تفکری خودشان چینش می نمایند. براین اساس نوعی نظام حکومتی منفعل از دنیا را طراحی و مبانی خودفهمی خود را بر جامعه و مردم اجباری می نمایند. و از آن روی که این حکومت ها برمبنای انحصارطلبی افراطی ثابت نموده اند به قوانین نظم جهانی و الگوس سراسری دموکراسی واقعی پایبند نیستند و نظام حکمرانی خویش را بهترین تصور می نمایند. لذا با فرض ذهنی خودشان که مخالفین را دشمن می پندارند، تلاشی فزینده را برای حفظ و ماندگاری حکومت خودسرانه خویش بکار می گیرند. و شوربختانه در همین موازات و براساس ضرورت حفظ حکومت غیرمردمی خویش، بخشی از منابع ملی و تلاش سرمایه انسانی کشوری را صرف مبارزه با مخالفان یا همان دشمنان فرضی می کنند.
و این تلاش برای مقابله با دشمنان فرضی، پیامدی جز نظام حکمرانی دیکتاتوری و استبدادمحیطی ندارد. زیراکه این نظام حکمرانی کشوری به این نتیجه می رسد که برای مقابله با دشمنان داخلی و خارجی که براندازی حکومت وی را هدف گرفته اند، چاره ای جز مبارزه تمام عیار با مخالفین را ندارد. و چنین است که با ایجاد کاربست های فیزیکال و سازوکارهای عملیاتی استبدادمنشی، حاکمیتی انحصاری با ماهیت وحشت، فشار و خشونت راپایه ریزی می کند. در این حالت این نوع نظام حکومتی کوشش می کند تا برای مقابله با دشمنان خارجی، توانمندی میلیتاریستی کشوری را اعتلا و همچنین برای بسط قدرت داخلی و ماندگاری حکومت زورمحور، جو پلیسی- امنیتی شدیدی را در داخل بسترگذاری نماید. اینست که رسالت و وظیفه حکومت مستبد و خودکامه از بکارگیری کاربست پاسداشت امنیت همگانی و سرزمین به کاربستی برای پایداری و امنیت رژیم سیاسی معوض می گرد.
نوعی از اندیشه و نظام سیاسی که ناچارا از نمایندگی مردم در چارچوب«نظم دموکراسی» نزول کرده و در وهمی از خودسری و تکبر خود را بالاتر از مردم می بیند. و حاصل جمع این خودبینی و خودپرستی در حکومت، تغییر اهتمام و ماموریت از نگهبانی حقوق اجتماعی مردم، به صیانت و پایش حکومت با مدلی از دیکتاتوری محض می باشد. در این وضعیت است که ماهیت «امنیت اجتماعی» با مفهوم حراست و مراقبت از حقوق مردم و وظیفه تامین نیازهای مردمی، به مقوله ای با نام «امنیت سیاسی» تغییر ماهیت پیدا کرده و وظیفه اولی وترجیحی حکومت دقیقا پاسداری و پایش حکومت مطلق گرا و مستبد می گردد.
احمد علینقی- پژوهشگر حوزه تکنولوژِی مدیریت اجتماعی
کلمات کلیدی: امنیت اجتماعی;مازلو; امنیت سیاسی; مطلق گرا