اگر پهلوی دوره پلیدی ایران بود کدام دوره را الگوی خوشین ایران بدانیم؟
آدمی موجودی عجیب که با تصورات و باورهای خود زندگی خود را نابود میکند
اگر پهلوی دوره پلیدی ایران بود کدام دوره را الگوی خوشین ایران بدانیم؟
برخلاف موجودی با نام حیوان که نمیتواند عجیب بنماید مگر در شکل و شمایل. که آن هم زاده سازه ذهنی ما آدمیان می باشد. آدمی موجودی واقعا عجیب است. عجیب بودن آدمی نیز بجهت تصورسازی و باورسازی ذهنی اوست که تمامی ندارد. یعنی هرگز نمی توان برای تصورسازی آدمی محدودیت قائل شد. اما همین موجود با نام آدمی هرگز نتوانسته برای خود مدلی از زندگی طراحی کند که بطور کامل خرسند و راضی زندگی کند. ادعا فراوان، توانایی اندک.
♦ ما ایرانیان از معدود مللی هستیم که از پیشینه تاریخی طویلی برخورداریم. یک تاریخ مملو از تضاد و تعارض و تناقض و تفاوت. که این گوناگونی تاریخ پیشین ایران بمانند هر ملت ریشه در ذهنیت سازی خودمان برای زندگی قرار دارد. مدعی فهم در حد اعلا هستیم. اما عاجز از تصور و ساختن یک الگوی محکم برای زندگی خویش.
اگر از دوران کهن پیشاخط که یادگاری چندانی در دست نیست و از دوره پارس که تقریبا مورد تایید اکثریت ایرانیان می باشد گذر کنیم. مابقی تاریخ ایران جای شبهه فراوان دارد. با آنکه خود را از بهترین ملل بر روی زمین میدانیم و خاستگاه پارس را سرچشمه زندگی سراسر سرامد بر گیتی. لیکن براحتی حدود 600 سال تحت فرمانروایی اعراب زندگی کردیم. اگر در این دوره انواع و اقسام حکمرانی ایرانی طاهریان، صفاریان، سامانیان، آل بویه وو بر نقاطی از این سرزمین بزرگ حکمرانی موقعیتی داشتند. لیکن در همان زمان زیر سلطه ترکان غزنوی و سلجوقی و خوارزمشاهیان بسر بردیم. یعنی درواقع در یک دوره 600 ساله تحت سیطره دولایه اعراب و ترکان زندگی کردیم.
بعد از آن به مدت 150 سال مغولان و پس از چندی صفویه بر ایران مستولی شدند. میگویند صفویه نخستین حکومت سراسر ایرانی پس از ساسانیان در ایران بوده. اما صفویه الگویی جدید با نام شیعه را پایه گذاری نمود. پارادایمی که اساس افول ایران در عصر رنسانس جهانی را امضا کرد. درحقیقت زمانی که اروپا صخره های روشنگری و خروج از تحجر را بالا می رفت. ما تازه به تحجر نوین در ایران روی کردیم.
آنقدر کور بودیم که حتی نتوانستیم ببینیم که اروپا بعد از هزار سال از دستگاهی با نام روحانیت سازی عبور کرده. ولی تلاش ما آن بود که برای کشوری که تا آن هنگام در تابعیت دین سنی دستگاه روحانیت نداشت، دستگاه روحانیت شیعی را پایه گذاری نماییم.
بعد از آنکه 350 سال دستگاه روحانیت در ایران پدیدار شد و تاریکی چندلایه براین سرزمین استقرار یافت. تازه ادعای فهم در دوره قاجار چنان مشعشع گردید که سمبل دودمان قاجار ناصرالدین شاه به یاد آن افتاد که چرایی پیشرفت اروپا را کشف کند. سفیرانی به اروپا اعزام و هر کدام در بازگشت دلیلی را بعرض ملوکانه بیان داشتند. از بین جمع سفرا صدراعظم فهیم امیرکبیر نبود دانشگاه را علت عقب ماندگی اعلام نمود. در عین اینکه سپهسالار اعظم قاجار دگرفکران را اعدام میکرد و چشمگیرترین این ترورها اعدام دهشتناک باب رهبر شورشیان بابیه بود. که تفکری جدای از تفکر حاکم داشت. دارلفنون با ماهیتی عبث و بیحاصل از طرف وی بنا شد. شایع است که امیرکبیر را مبدع اصلاحات اجتماعی مینامند. کاش یکی از اصلاحات اجتماعی ایشان را که فرای فهم آن دوره بود بیان کنند!
جریان مشروطه نیز تقریبا روشن است. زمانی که ایران در بدترین وضعیت قرار داشت. روس از شمال و انگلیس از جنوب ایران را اشغال کرده بودند و در مرکز شورش و طغیان بیداد میکرد، فردی با نام رضاخان میرپنج ظهور کرد. مردی بمانند همه ایرانیان بیسواد و غرق در تحجر. اما میهن دوستی بود که دلش برای ایران می تپید. رضا خان در آن برهه حساس عقلایت پیشه کرد و سبب خروج قوای روس و انگلیس از ایران شد. با دیکتاتوری تمام قد آرامش را بر ایران حاکم کرد و مفهوم سازندگی را که هرگز در ایران معاصر معنا نشده بود، بخوبی آغاز نمود. پسرش محمدرضا نیز به گونه ای راه پدر را ادامه داد. پدر و پسری که چرخشگاهی نوین در مدرن سازی ایران در قعر جهنم را پایه گذاری نمودند.
این دو پادشاه بمانند همه سلاطین زندان داشتند. شکنجه میکردند. اعدام میکردند. یعنی هرآنچه دیگر سلاطین و رهبران کشورها در طول تاریخ بشریت از گذشته تا امروز کرده، این دو پادشاه ایرانی نیز انجام دادند. ولی به یک نکته باید توجه کرد. ایران پسامشروطه در آن وضعیت بغرنج دموکراسی نمی فهمید. اصلا دموکراسی در کشور فلک زده ای به اسم ایران معنایی نداشت. کشوری که از همه سوی درگیر انواع اغتشاش تجزیه طلبان و جاسوس های رنگارنگ و مبارزین دیندار و کمونیست قرار داشت. روسیه همچون همیشه خیانت پیاده میکرد و بریتانیا نیز حاضر به ترک میدان نبود. درواقع خیانتکاری و جنایتکاری در حد اعلا در این سرزمین غم زده بیداد می کرد. اما رضاخان با قلع و قمع خیانتکاران ایران را از هرج و مرج رها نمود.
درست که رضاخان و پسرش دموکرات منش نبودند. درست که در حکمرانی این پدر و پسر زندان و شکنجه وجود داشت. درست که راه این دو از دموکراسی و جمهوریت فاصله داشت. اما آنان همان کردند که لازم بود.
اگر خطا بود، پس براستی راهکار چه بود؟! مردمی که تحت لوای دین سربداران باشتین هر روز به خارج شهر می رفتند تا شاهد ظهور امام زمان باشند. مردمی که بجز ادعیه و زیارتنامه چیز دیگری نخوانده بودند. مردمی که هر روز برای یکی شعار مرگ باد و درود باد می گفتند . . . آیا این جامعه آماده اجرای جمهوریت بود؟ کشور و مردمی که دموکراسی را فهم نکرده بودند، چگونه صندوق رای را درک می کردند؟! مگر زنان ایران زودتر از زنان سویس به صندوق رای دست نیافتند؟! مگر تمدن بزرگ برای ایران طراحی نشد؟! پس چرا انقلاب 57 برای احیای منشهای پیشامدرنیته رخ داد؟!
آیا واقعا از آن جامعه درهم ریخته و مشوش ایران، دموکراسی و جمهوریت طلوع می کرد؟ فضای جزمیت و خرافه چنان بود که حتی روحانیون شیعی به رضاخان حمله می کردند که حق نداری حکومت پادشاهی در ایران را به جمهوری کافران مبدل کنی. حق رای زنان و برداشتن حجاب و ورود زن ایرانی به جامعه با واکنش اعتراضی همین زن ایران روبرو شد. پروپاگاندای روشنفکری درایران بجای شکستن ارتجاع و تبلیغ مدرن گرایی در همراهی با دستگاه روحانیت هیولای دروغین «خیانت روشنفکران غرب زده» را ترویج می کرد. ایران در چنین فضایی توسط پدر و پسر پهلوی راهبری و از سنگلاخ های بزرگ عبور کرد. در عصری که تجزیه کشورها مرسوم بود، این دو با کمترین عوارض ایران را حکمرانی نمودند.
♦ ایران را در چند فراز کوتاه تفسیر کردم تا بدانیم ایران چه وضعیتی و ایران چه نیازی داشت. بی تردید نیاز نخست ایران فرهنگ خوب فهمیدن بود. که مردم یاد بگیرند در چه دنیا و چه روزگاری قرار دارند. درحالی که دنیا در حال پوست اندازی و رفرم بنیادی برای رنسانس فرهنگ اجتماعی بود. ما در ایران برای نوزایی تحجر می کوشیدیم. بله بهتر بود که پادشاهی پهلوی فکری برای فرهنگ اجتماعی ایران می کرد. اما متاسفانه محمدرضا شاه پهلوی همچون جامعه روشنفکری فلک زده ایران درست فکر نکرد و فقط اصلاح اقتصادی و تامین سفره مردم را در اولویت قرار داد. ولی هرچه کرد برای مردم بود. او بمانند خیلی ها تصور داشت اقتصاد ارجح بر فرهنگ زیرساختی جامعه است. ولی با این خطا نباید شک نکنیم که رضاخان و پسرش تنها فرمانروایانی در دوره معاصر این سرزمین هستند که هرگز خیانت نکردند. اگرهم جنایتی رخ داده، جنایت شالوده زندگی بشریت از روز ازل بوده و هیچ حکومتی بدون جنایت گذران نکرده.
دو پادشاه ایران قابل انتقاد هستند. اما هرگز قابل نفی نیستند. دنیا را بشناسیم. نیاز حکمرانی در گذشته و امروز را مطالعه کنیم. سپس فرمانروایان را نقد کنیم. منظور که مطالعه همه جانبه و گسترده داشته باشیم تا به نقد منصفانه برسیم. قلم ارزش دارد قلم را به لجن نکشیم تا میل و فهم خود را تحمیل کنیم. اگر پهلوی را کلا مردود می شماریم. انصاف است که الگویی بهتر در تاریخ ایران پر از تشویش و آناراشی را معرفی کنیم. اگر نداریم، بهتر آنست که انتقاد بیهوده و تخریب گر را رها کنیم . . . ایران امروز به انسجام و اتحاد نیاز دارد. عمله ارتجاع و خرافه نباشیم.
کلمات کلیدی: پهلوی;رضا پهلوی; روحانیت شیعه; شکنجه و زندان